»اطلاعیه :
انجمن دانشگاهی توسعه علمی و فرهنگی عتبات عالیات

سفرنامه دانشجویی‌ با پای پیاده

برای نوشتن این گزارش خیلی فکر کردم در انتها به این نتیجه رسیدم که باید از سیر تا پیاز موضوع را برای همه مطرح کنم.
اولین بخش این سفر مربوط به مسائل ثبت نام و قبل سفر می‌شد.
در دانشگاه های مختلف نمایندگانی از انجمن حضور داشتند که وظیفه ثبت نام و تایید افرادی که برای ثبت نام به سایت مراجعه میکردند را داشتند که وظیفه سنگینی نیز برشمرده میشد چرا که این مسئولین ثبت نام باید روزانه تعداد زیادی از تماس‌های تلفنی و برخوردهای حضوری را پاسخگو می‌بودند که احتمالا در روز زمان های زیادی از این افراد میگرفته است.
در پس ثبت‌نام ها و هماهنگی‌های داخل هر دانشگاه، مجموعه دیگری در داخل انجمن در حال پیگیری مسائل دیگر سفر مانند هماهنگی ها با نظام وظیفه برای خروج کشور دانشجویان پسر مشمول و جمع‌آوری اطلاعات لازم مسافرین برای این سفر بودند.
با نزدیک شدن به زمان امتحانات پایان ترم دانشجویان مطمئنا فشار کار بیشتری بر افرادی وارد میشد که در این زمان امتحان نداشتند بدلیل اینکه مسئولین دانشجوی این اردو که در زمان امتحانات قرار داشتند مطمئنا از این جریانات فاصله میگرفتند و نمیتوانستند کمکی در این زمینه برسانند.
و اینجاست که تازه این سفر شکل و شمایل تماما دانشجویی به خود گرفته است. شما دانشجویانی را میبینید که روزانه بعد از امتحانات خود به سرعت خود را به دفتر مجموعه میرسانند تا کارهای عقب مانده را پیگیری کنند.
به روز سفر که نزدیک میشویم مهمترین چیزی که لازم است آماده شود مانیفست است. مانیفست یک ویزای دسته جمعی برای سفر به عراق میباشد که توسط سفارت عراق تایید میشود آماده سازی مانیفست یک روند خیلی طولانی و بسیار دقیق دارد چرا که هر نوع ایرادی در این چند برگ که به آن مانیفست میگویند باعث اخلال در سفر میشود.
از دردسرهای جالبی که مانیفست برای این سفر ایجاد کرد میتوان به برگشت خوردن و رد شدن تمام مانیفست ها توسط سفارت عراق فقط در دو روز مانده به سفر اشاره کرد که تمام مانیفست ها را در موضوع عکس های افراد ایراد‌دار معرفی کردند و تمام مانیفست ها را برای اصلاح دوباره پس دادند حال شما ببینید با چه وعضی عکس هایی که ایراد داشتند را دوباره با گرفتن عکس های جدید و بهتر از صاحبان عکس ها اصلاح شد و سفارت خانه و شرکت های تابعه با مساعدت بسیار عالی خود از تاخیر افتادن چند روزه سفر جلوگیری کردند.
البته بگذریم که انگار قسمت بوده این اتفاق بیافتد چرا که یکی از ثبت نام کنندگان اشتباها از لیست ها حذف شده بود و در روزهای منتهی به سفر بسیار نگران هرروز تماس میگرفت و از این که قسمت نشده که به سفر بیاد بسیار ناراحت بود اما وقتی مایفست ها برگشت خورد یک دانشجوی دیگری اعلام کرد که سفر او کنسل میباشد و او نمیتواند بیاید و این برگشت مانیفست ها باعث شد که دانشجوی دوم از لیست حذف شود ودانشجوی اولی جایگزین شود. انگار واقعا قسمت بوده او به سفر برسه و این اتفاق فقط بخاطر این موضوع بوده است.
دیگر مقدمات سفر آماده شده است …. از اینجا به بعد رو به ترتیب تاریخ برایتان مینویسم
هشتم تیر(روز سفر):
در دفتر مجموعه همه در حال تلاش هستند بسته ها و کیف ها و سیم کارت هایی که لازم است به دانشجویان برسد آماده شده است و رفقا فقط منتظرند زمان حرکت برسد و از دفتر این وسایل را به سمت حرم امام که محل قرار ما برای سفر ما می‌باشد برسانند بچه ها به گروه های مختلف تقسیم می‌شوند و در ساعت مشخص به سمت حرم حرکت میکنند اغلب افراد ناهارشان را در طول مسیر از مرکز شهر تا حرم امام خوردند تا دیگر در آنجا ناهار دست و پاگیرشان نباشد.
قرار است ساعت ۳ حرکت کنیم. محل قرار پر است از دانشجویان و خانواده های آنها که همه منتظرند. صدای مداحی‌های عربی که در آنها مدح پیاده های کربلا گفته میشود فضا را پر کرده است اصلا اینجا فضای دیگری حاکم است. مسئولین اتوبوس ها با توجه به چک لیستی که به آنها داده شده است افراد داخل هر اتوبوس را چک میکنند که همه حضور داشته باشند. هرکسی که نتوانسته در محل مناسبی نماز خود را بخواند حالا کنار اتوبوس های خودشان در حال نماز خواندن هستن بالاخره ساعت قرار رسید و اتوبوس‌ها همه آماده حرکت شدند و بعد از قربانی کردن یک گوسفند بالاخره همراهان از مسافرین دل کندند و اجازه دادند که آنها سوار اتوبوس شده و راهی شوند و این گونه است که سفر عشق آغاز شد.
سفر از تهران آغاز شد و قرار است این بخش سفر فردا صبح در مرز مهران به پایان برسد در بین راه یکی از اتوبوس ها خراب شد ولی به لطف امام حسین سریعا مشکل برطرف شد مسافران بین راهی زیادی بودند که به اتوبوس ها اضافه شدند حتی برخی از آنها مجبور شدند برای این که به اتوبوس خود برسند چندین کیلومتر انوبوس را با سرعت زیاد دنبال کنند تا به اتوبوس خود برسند.
موقع نماز مغرب و شام روضه خوانی و مداحی واقعا دلها را علوی کرد. “ذکر علی العباده
در برخی از اتوبوس ها قبل نماز و در برخی اتوبوس ها بعد نماز مراسم آشنایی دانشجویان هر اتوبوس با هم نیز برگزار شد. (خیلی جالبه دانشجوها از هرچی دلشون میخواد صحبت میکنن – برای صمیمی شدن همسفران این کار رو لازم دیدیم)
نهم تیر:
اول صبح بعد از نماز و صبحانه به سمت مرز حرکت کردیم و اونجا هر اتوبوس بعد از طی کردن یک سری مسائل در صف ورود به مرز قرار گرفت و به ترتیب مانیفست ها از مرز رد شدند البته لازمه بگم که این کار به دلیل شلوغی مرز خیلی ساده نبود.
یکی دو نفر از آقایون هم بودن که بدلیل مشکلات نظام وظیفه نتونستن از مرز رد بشن
ما زودتر از مرز رد شدیم و کارای کوچک اونور مثل هماهنگی با اتوبوس‌ها و تسهیل در رد شدن کاروان هامون رو انجام دادیم و منتظر ماندیم تا بقیه هم بیان.
سوار اتوبوسا که شدیم امنیه اتوبوس ما به بنده گیر داده بود که چرا این که ویزاش انفرادی هستش توی اتوبوسی قرار داره همه ویزای مانیفستی هستن یه چند دقیقه‌ای به خاطر اون معطل شده بودیم.
در راه دعا خوندن ها شروع شده بود ناهار رو بین راه خوردیم.
بالاخره حدودا ساعت ۷ به نجف رسیدیم و به محل اسکان رفتیم بگذریم از محل اسکان که شاید برای اون جمع مناسب نبود.
غذاها توسط آشپزها و وسایلی که از ایران آورده بودیم در محل مطبخ آنجا پخته میشد.
تو ساعت های بعد یک محل اسکان دیگری پیدا کردیم و زوج ها رو به این مکان منتقل کردیم. در طی آن شب بسیار صحبت های طولانی ای شد و بالاخره مکانی هم برای آقایون پیدا کردیم و قرار شد فردا آنها را منتقل کنیم. آن شب در حرم مراسم بسیار زیبایی را داشتیم.
دهم تیرماه:
صبح آقایون و وسایلشون رو به مکان حسینیه جدید منتقل کردیم و خانم ها در همان مکان قبلی موندن ناهار رو طبق قرار قبلی که صرف کردن دانشجویان کمی استراحت کرده و برای ساعت ۱۵:۳۰ به سمت اتوبوس ها اومدن برای اینکه به مسجد کوفه بریم آقایون به مسجد کوفه رفتن و خانم ها و زوج ها به مسجد سهله رفتند.
ما تا نماز مغرب اعمال مسجد را انجام میدادیم و بعد از نماز مغرب با هماهنگی‌های از قبل انجام شده مراسم روضه‌خوانی و سینه زنی را در مسجد کوفه داشتیم.
بعد مراسم دانشجوها به سمت اتوبوس ها آمدند و به خاطر اینکه خستگی هم از تنشون در بیاد یکی از دوستان برای همه کاروان رانی خرید.
به محل اسکان که رسیدیم شام را هم در خدمت مطبخ حرم حضرت علی بودیم و بعد شام هم دوستان آماده زیارت دسته‌جمعی شبانه میشدند
امشب به دلیل اینکه آب قطع شده بود مجبور شدیم با بچه ها از این ظرف های آب بزرگ برداریم و ببریم پرکنیم تا دانشجوها آب برای خوردن داشته باشن.
یازدهم تیرماه:
نماز صبح های حرم فراموش نشدنی بوده و هست.
صبح طبق برنامه قبلی به مسجد سهله رفتیم و چقدر روضه های داخل مسجد سهله خاطره انگیز شد واقعا لذت بخش بود. واقعا مقام امام زمان گریه کردن هم داره. تا نماز ظهر آنجا بودیم و بعد نماز دوباره به سمت محل اسکان حرکت کردیم.
هماهنگی ها برای جلسه توجیهی پیاده‌روی انجام شد و قرار شد یک ساعت بعد از نماز مغرب و عشاء این جلسه برگزار شود.
در جلسه به مسائل در راه و مقصد و محل اسکان ما در کربلا و مسائل پزشکی اشاره شد و در آخر هم روضه‌خوانی گریه را هم بر چشمان دانشجویان جاری کرد.
همه دیگر شوق پرواز به سمت کربلا را داشتند
زیارت وداع شب در حرم بسیار زیبا بود با شعری هم که آماده شده که خیلی بیشتر جذاب شده بود. این شعری که در ذیل می‌آورم زمزمه‌ای بود که دانشجویان در حرم حضرت علی گرفتند. و شاعرش میلاد عرفان پور از شعرای دانشجو میباشد.
الا سردار دین امیرالمومنین
ولای تو بود به قلب من نگین
سرم خاک رهت / (که هستم نوکرت)۲
به جان فاطمه / (مرانی از درت)۲
(علی حیدر مدد)۳
تو ای شاه نجف امیر لو کشف
همه اهل سما به درگاهت به صف
بیا دستم بگیر / (دو دنیا را امیر)۲
که از هردو جهان / (منم بر تو اسیر)۲
(علی حیدر مدد)۳
به کام جان رسد نسیمی جان فزا
خداحافظ نجف سلام ای کربلا
دلم راهی شده / (پیاده تا حرم)۲
به اذن و رخصت / (شه صاحب علم)۲
(امیری یا حسین)۳
کنون که در دل است ولای مرتضی
خوشا که جان دهم به راه کربلا
شدم در هر نفس / (فدایی حسین)۲
که پادشاهی است / (گدایی حسین)۲
(امیری یا حسین)
دوازدهم تیر:
بعد از نماز صبح آخرین وسایل نیز تحویل گرفته شد و دانشجویان پس از صرف صبحانه با کمترین وسیله ممکن با پای پیاده به سمت کربلا حرکت کردند قرار گذاشته شده بود که هم در ستون ۲۳۰ برای ناهار صبر کنند. (لازم به ذکر است که در مسیر پیاده روی از نجف تا کربلا حدودا ۱۴۵۰ ستون شماره گذاری شده وجود دارد که آخرین ستون به حرم حضرت عباس علیه السلام ختم میشود به همین دلیل در این متن از از عدد ستون ها نام برده میشود)
خیلی از دانشجویانی که سرعت بیشتری داشتند خیلی زود به آن ستون رسیده بودند و تماس گرفتند که الان ما چی کار کنیم که به آنها میگفتم که مسیر خودتان را بروید …. یاعلی
البته این مسئله فقط برای آقایان صدق میکرد اما برای زوج ها و خانم ها حساسیت بیشتری را به خرج میدادیم برای مثال در همان روز اولی تمام گروه گروه های پیاده روی خانم ها به جز یک گروه به مقصد تعیین شده رسیده بودند که باعث مسیر بسیار زیادی را به عقب بازگردیم تا آن گروه را پیدا کرده و به محل اسکان برسانیم
بعد از نماز مغرب و صرف شام به بنده اطلاع دادند که باید با یک ماشین وسایل پزشکی و داروهای زیادی که همراهمون بوده رو به کربلا ببرم اما من اصلا علاقه ای به از دست دادن پیاده روی کربلا نداشتم در هر صورت آن شب بدلایلی نامعلوم این اتفاق نیافتاد و شب را در موکب تعیین شده استراحت کردیم.
سیزدهم تیر:
صبح فردا همراه دو نفر از مصدومین داروها رو به سمت کربلا بار زدیم در اولین سیطره(گشت نظامی) به داروها گیر دادن و ما رو پیاده کردن و داروها رو تفتیش کردن بعد با استخبارات تماس گرفتن بعد از یه مدتی اجازه رد شدن داروها را دادند. اما در سیطره دوم مسئله بسیار جدی شد و اصلا اجازه عبور ندادند چندین بار ماشین را با یک ماشین بزرگ کشف بمب جستجو کردند هویت همه ما رو چک کردن و در انتها گفتن که شما اجازه عبور ندارید و باید برگردید در حالی که ما به کربلا بسیار نزدیک شده بودیم.
در هرصورت سر ماشین را برگرداندیم به محل مبدا اما ناگهان شاهد سرازیر شدن تعداد زیادی نیروی ارتشی و تماما مسلح به جاده بودیم در همان لحظات تلفن زنگ خورد و گفت که بمب گذاران کوردل دو بمب بسیار قوی در محله ای دور از حرم منفجر کرده اند و خوشبختانه خوب شد ما از آن سیطره بیرون آمدیم و گرنه معلوم نبود با ما در آنجا چه کار میکردند. در هرصورت خود را به محل مبدا رساندیم و وسایل پزشکی را آنجا به امانت گذاشتیم.
قرار بود همراه تعدادی از خانم های مصدوم که قرار بود آنجا بمانند و ما هم مسئول مواظبت از آنها باشیم تا ببنیم چه خواهد شد بمانیم اما اصرار زیادی که ما کردیم باعث شد که آنها نیز با پای پیاده به راه ادامه دهند و وسایل باقی مانده را ما چند نفری وسایل همه را بیاوریم بطوری که هرفردی وسیله چند نفر رو به دوش میگرفت. (۴ نفر بیشتر نبودیم) برای آنها که مصدوم هم بودند طی کردن این مسیر خیلی سخت بود حتی بدلیل این بمب گذاری جاده را نیز بسته بودند و ما نمیتوانستیم دیگر برای آنها ماشین بگیریم و اونها را به محل اسکان برسونیم. اما بالاخره آنها هم خیلی سریع به محل اسکان بعدی رسیدند.
در طول مسیر و شهرها دانشجوها عکس‌هایی از مقام معظم رهبری، امام و حرم امام رضا علیه السلام را به همراه داشتند وقتی عراقی این عکس‌ها را می‌دیدند خیلی سریع واکنش نشان می‌دادند و میزان علاقه‌ی بسیار بالای خود را به مقام معظم رهبری و امام نشان می‌دادند. وقتی که ما این عکس‌ها را به آنها هدیه میدادیم سریعا این عکس‌ها را گرفته و بلااستثنا می‌بوسیدند و ابراز علاقه می‌کردند و از کلماتی مانند “قائد” استفاده می‌کردند.
ناهار خوردیم اما به مرحمت این دوستان عرب مان که خیلی دوست داشتند با ما هم کلام شوند نشد که ذره‌ای بخوابیم این دوستان عرب ما که ذره‌ای انگلیسی بلد میشدند خیلی دلشان میخواست بجای عربی با ما انگلیسی صحبت کنند البته بگذریم که شاید هیچکدام بجز چند کلمه چیز دیگری بلد نبودند.
در این بین ماهی ای که به عنوان ناهار برای ما آوردند واقعا خوشمزه بود و عالی جای شما خالی.
بعد از استراحت به بنده این مسئولیت داده شد که برروی وانت شربت آبلیمو درست کرده و بین زائرین پیاده خودمان و دیگر زائران توزیع کنم. این کار برای خودم بسیار لذت بخش بود برای اولین بار حس خیلی زیبایی داشتم. شربت را که درست کردیم از محل اسکان حرکت کرده و هر از چند گاهی می‌ایستادیم و این شربت‌ها را توزیع می‌کردیم حد لذت بخش بودن این کار را نمیتوانم برایتان وصف کنم. البته بگذریم از اینکه چندباری کلا با شربت بخاطر بالا پایین رفتن های زیاد ماشین خیس شدیم. با شربت خیس شدن همان و کلا شیرین بودن تمام لباس ها.
نزدیک‌های مغرب پخش شربت تمام شد (حدودا ۳ ساعت یا بیشتر توزیع شربت طول کشید) و از آنجا به بعد وانت را رها کرده و به مسیر پیاده روی تا محل اسکان بعدی ادامه دادم و پس از رسیدن به محل اسکان باز هم آن مصدومین را سوار یک تاکسی سمند کردم و خودم هم در صندوق عقب آن ماشین نشستم تا به محل اسکان بعدی رسیدیم و آنها را اسکان دادیم.
و …. خوابـــ ـ ـ
چهاردهم تیر:
بعد از نماز صبح باز هم خوابیدیم بقیه آقایونی که بودند همه به پیاده روی ادامه دادند ساعت حدودا ۸ صبح بود که موبایلم بازهم زنگ خورد (چندبار هم قبلش زنگ خورده بود – البته کلا چه قبل سفر چه داخل سفر گوشیم خیلی زنگ میخورد ) مادر یکی از مسافرین کربلا بود که زنگ زده بود احوال فرزند خودش رو بپرسه که گوشی خودش رو جواب نمیداد
آروم آروم بلند شدیم و به سمت کربلا راه افتادیم از همه گروه ها عقب افتاده بودیم حالا دیگر امروز که روز آخر بود رو با حال و هوای خودم به سمت کربلا میرفتم با یکی از رفقا دو نفری به سمت کربلا راه افتادیم در محلی که بدلیل کوتاه شدن دو راهی ایجاد کرده بودن با دوستمون قرار گذاشتیم که یه مسیری رو بدویم نزدیک ۵ کیلومتر دیگه تا حرم راه بود و ما قصد داشتیم که به نماز ظهر حرم برسیم یه مسیری رو که رفتیم رفیقم خسته شد و دیگه ندوید و بقیش رو من تنهایی رفتم خیلی این تنهایی ها رو دوست دارم توی جمع ها احساسات رو نمیشه اینجوری که لازمه بروز داد. بقیه مسیر رو تا اونجایی که میتونستم دویدم اما دیگه دو کیلومتر آخر رو نمیتونستم و خیلی آروم راهم رو ادامه دادم و هرکسی رو که میدیدم میگفتم رفقا سعی کنید خودتون رو به نماز ظهر حرم برسونید.
جدا دیگه پاهام رمقی نداشت سرم پایین بود یه جا که دوباره به ستون های اصلی میرسیدیم سرم رو بالا آوردم … آخ چقدر اولین نگاه به گنبد حرم عباس علیه السلام قشنگه خیلی ها گفته بودن اولین بار که گنبد رو دیدی ما رو یاد کن برخی شون ساعتی قبل با گریه تلفنی داشتن صحبت میکردن و دلشون میخواست که اونجا باشن……
وارد کربلا که شدم قبل از اینکه به حرم عباس علیه السلام برسم یک نمایشگاه عکس بسیار توجه من را به خود جلب کرد هرچقدر به چهره‌های داخل عکس‌ها نگاه میکردم همه ایرانی بودند این عکس‌ها برای دوران جنگ تحمیلی و برای سپاه بدر بود که در آن تعدادی از عراقی‌ها کنار سربازان ایرانی برضد صدام می‌جنگیدند. نمایشگاه عکسی از سپاه که نیروی مقابل این ملت در آن زمان بوده است نشان می‌دهد که به هیچ‌وجه جنگ هشت‌ساله ایران و عراق از طرف مردم عراق پشتیبانی و عقبه مردمی نداشته است.
به سختی خودم رو به بین الحرمین رسوندم وقتی که به بین الحرمین میرسی تازه میتونی حرم امام حسین علیه السلام رو ببینی دیگه بغضت اجازه نمیده اما اینجا کربلاس یه فضای دیگس تا وقتی نیومدی نمیفهمی که اینجا اونجوری که قبلا گریه میکردی نمیتونی گریه کنی اگر اینجا بخوای واقعا اونجوری که حقشه گریه کنی مطمئنا دووم نمیاری و جون میدی شک نکن.
بعد از نماز در حرم حضرت عباس علیه السلام و کسب اجازه از حضرت به سمت حرم امام حسین علیه السلام رفتم و به نیت همه دوستانم و دعاگوها دو رکعت نماز خوندم.
بعدش به سمت محل اسکان آقایون رفتم که هتلی نزدیک حرم حضرت عباس علیه السلام بود در اونجا هماهنگی های دیگه ای که لازم بود رو انجام دادم و برای پیدا کردن ساک خودم که در هتل نبود همراه یکی از روحانیون کاروان به سمت حسینیه محل اسکان خانم ها رفتم به نظر بنده محل اسکان خانم ها اصلا مناسب نبود. بگذریم …..
در این چند روز ناهارها و شام ها را تماما مهمان مطبخ حرم امام حسین علیه السلام بودیم و تمام دانشجوها را امام حسین مهمان خودش کرده بود.
بعد از شام فقط خوابیدم.
پانزدهم تیرماه:
در این روز کاری بجز هماهنگی کارها و زیارت به نیابت نداشتیم البته شاید بعد از سفر فراموش کردم کردم که چه خبر بوده ……
بعدالظهر امروز در محل حسینیه محل اسکان خواهران مراسمی را برگزار کردیم که واقعا عالی بود.
لازمه بگم که امشب تلاقی بسیار زیبای نیمه شعبان و شب جمعه در کربلا هستش.
فقط یه چیز یادم مونده این که زیارت عاشورا خواندن زیر قبه امام حسین که این دفعه توفیقش رو داشتم رو هیچوقت فراموشش نمیکنم نمیدونم چرا انقدر اطراف ضریح خلوت بود.
فقط چقدر بد که از خستگی نتونستیم خوب از این تلاقی خیلی خوب استفاده کنیم.
شانزدهم تیر:
امروز جمعس و دعای ندبه بسیار توصیه شده حالا دعای ندبه حرم امام حسین عجب صفایی دارد.
امروز با بچه های فیلم بردار رفتیم داخل مجموعه حرم امام حسین برای فیلم برداری من هم همراه آنها بودم . فقط یه مشکلی پیش اومد که داشت موضوع فیلم برداری کنسل میشد اما خوشبختانه بچه ها تونستن از داخل حرم فیلم برداری کنن البته من هم یه هدیه خیلی خوب از حرم امام حسین تونستم برای خودم و همه اطرافیانم بگیرم.
با یه تعداد از بچه ها هم بعدالظهر رفتم یه ذره چرخیدم. چقدر از رفیق بازی توی سفر های زیارتی بدم میاد. اصلا در سفرهای زیارتی باید این رفیق بازی ها رو کم کرد چون بعدا پشیمونی به بار میاره …. یکی از آفات اینگونه سفرها همین رفیق بازی‌ها هستش.
در طول این گشتن ها دوتا تجمع دیدم که لازمه بگم چی بودن اولی مربوط میشه به یه موکب که یه مداح داخلش داشت مولودی امام زمان عجل الله رو میخوند و مردم جمع شده بودن و دست میزدند و اما دومی مربوط میشد به یه مغازه فروش فیلم که در جلوی اون مغازه مانیتوری قرار داشت که داشت یه فیلم هالیوودی رو نشون میداد که در اون سربازهای آمریکایی شخصیت های اصلی این فیلم بودن و در این فیلم شاهد بودم که یه تعداد عرب به این سربازها حمله میکردن و یکیشون رو به شدت زخمی میکنن به طوری که به حال مرگ میافته و ادامه ماجرا …. واقعا برام جالب بود که اون عرب هایی که داشتن اون فیلم رو تماشا میکردن چطوری باورشون میشه که چیزی که داخل این فیلم ها نشون داده میشه واقعیت داره که این چنین با ولع و چشمان گرد شده فیلم رو تماشا میکردن.
راستی امروز بعدالظهر با دوستان رفتیم زیارت دوره و مقام امام زمان و خیمه گاه رو با جمع رفتیم و در هر دوی این مکان ها هم روضه خونی و سینه زنی داشتیم.
امشب زیارت وداع داریم چون که امشب شب آخری هستش که اینا حضور داریم و قراره فردا ظهر به سمت کاظمین حرکت کنیم.
قراره این شعر رو بچه ها در حرم امام حسین بخونن این شعر رو هم میلاد عرفان پور سروده:
فدای نام غریبت، جون من و عطر سیبت، پیش مزار حبیبت، جون میدم آقاجون
سینه زن روضه‌هاتم، یکی از اون عاشقاتم، تا عمر دارم مبتلاتم، به من میگم مجنون
ضربان دلم – نام زیبای تو
حاضرم جون بدم – به تولای تو
تموم دار و ندارم، تویی بهشت و بهارم، به یاد تو بیقرارم، مرا شفاعت کن
میدونم که حفیرم، ولی به عشقت اسیرم، نذار که بی تو بمیرم، مرا شفاعت کن
بی تو دنیا دیگه – نمی‌ارزه برام
میتونی عشقتو – بخونی از چشام
مسافر کربلایم، نشسته تاول به پایم، گرفته دیگر صدایم، فقط تو را خواندم
به راه تو مثل سقا، جونیمو میدم به مولا، تو شعله‌ها مثل زهرا، ولایتی ماندم
من که از راه دور – اومدم نوکری
میدونستم که زود – از بدا میگذری
هفدهم تیرماه:
امروز فقط هی از اینور به اونور رفتم برای وداع تو حرم ها هر دفعه که اومدم کربلا یه بخشی از زیارت نامه حرم حضرت عباس هست که من شدیدا بهش دلبسته ام در اون بخش آمده است که “” در این مکان با عظمت گناهی نیست که بخشیده نشود، مشکلی نیست که برطرف نشود، مریضی نیست که شفا پیدا نکنه، عیبی نیست که پوشانده نشه، رزقی نیست که گسترش پیدا نکنه، …. “” و این جملات این بخش واقعا من رو همیشه از زیارت کربلا امیدوار کرده و حتی اگر هم کوتاهی ای از من در زیارت بوده آنها را بخشیده شده میدونم. بدون کجا اومدی رفیق …..
بالاخره ظهر رسید و آخرین نماز را هم در حرم حضرت عباس علیه السلام خواندم و دیگه رفتیم بچه ها رو جمع کنیم برای حرکت …..
یه تعداد گاری برای حمل بارها گرفتیم و ابتدا من با گاری‌چی ها سر قیمت به توافق رسیدیم اما وقتی به محل اتوبوس ها رسیدیم آنها این قیمت را قبول نکردند من کمی صبر کردم که ببینم چه اتفاقی میافته که در یک اتفاق بد بین آن گاری‌چی و یکی از بچه های درگیری پیش اومد به طرزی که من دیگه نتونستم مسئله را حل کنم و حتی درگیری به پلیس هم کشیده شد که باعث شد دو نفر از دانشجوها بازداشت بشن و به پایگاه پلیس منتقل بشن. (مسئله با دادن یک تعهد به پلیس عراق حل شد)
بعد از حل شدن مسئله ما به سمت کاظمین حرکت کردیم و قبل از نماز به کاظمین رسیدیم و نماز را در حرم زیبای آن دو امام بزرگوار خواندیم حرم کاظمین واقعا مثل حرم امام رضا علیه السلام است و بسیار از نظر حال و هوا با هم شباهت دارن. آن شب را هم مهمان حرم امام جواد و امام کاظم بودیم.
هجدهم تیرماه:
اول صبح بعد از صرف صبحانه در مطمع حرم و شنیدن مداحی زیبای مداحمون به سمت سامرا روانه شدیم در مورد سامرا هیچ چیزی نمیتونم بگم فقط اشاره میکنم به اینکه زیارت حرمی که اصلا شبیه دیگر حرم ها نبوده و نیست واقعا حال و هوای دیگه ای داره.
راستی داشتن گنبد حرم رو طلاکاری میکردن واقعا از این موضوع بسیار خوشحال بودم. تابستون پارسال که قسمت شده بود بیام داشتم ایوان طلا حرم را طلاکاری میکردن که خوشبختانه طلاکاری آنجا تمام شده بود . خدا قسمت کنه سال دیگه بیایم و گنبد کاملا طلاگذاری شده این حرم رو ببینیم.
در مورد سامرا بیشتر از این نمیتونم بگم فقط این شعر رو از میلاد عرفان پور برایتان میگذارم.
گفت:« سُرّ من رَای»، ترجمان «سامرا»ست
من ولی دلم گرفت…این حرم چه آشناست
چون نجف، شکوهمند چون مدینه، رازدار
داستان آن ولی داستان کربلاست
ماهِ تا ابد تمام! السلام یا امام!
ذکر ما علی الدّوام ، گریه های بی صداست
آنچه بر زبان ماست ، نام مهربان توست
آنچه بر زبان توست ، اسم اعظم خداست
از زمان کودکی، در پی ات دویده ایم
از همه شنیده ایم، گرد راه تو شفاست
باغ هایی از بهشت ، گوشه ی عبای توست
این عبای مصطفی، این عبای مرتضی ست
مجلس شراب را چشم تو به هم زده ست
چشم تو هنوز هم ، مستی مدام ماست
ما شهید می شویم، روسپید می شویم
روزگار، بی وفا … عاشق تو باوفاست
ای هدایت نجیب! آسمانی غریب!
مضطریم و منتظر ، یادگار تو کجاست؟
بعد از سامرا به حرم سید محمد رفتیم و از آنجا هم به کاظمین برگشتیم اما نمیدونستیم امشب چه خبر بوده برامون تو حرم.
مقدار کمی که استراحت کردیم رفتیم که در حرم زیارت کنیم چون که حرم را ساعت ۱۲ میبستند و دیگه کسی رو تا نماز صبح راه نمیدادن در این بین چنتا ایرانی که برای مجموعه بازسازی عتبات بودن رو دیدیم که داشتن در مورد مسئله‌ای با هم صحبت میکردن و کنارشون یه چارچوب خیلی بزرگ قرار داشت از کنار اونا که رفتیم توی یه مدت کوتاهی یکی از دوستان اومد گفت که اون ایرانی ها برای آوردن به داخل اون چارچوب نیاز به کمک افراد زیادی دارن چون چارچوب خیلی سنگینه و اونجا بود که دوهزاری ما افتاد که این چارچوب یکی از درب های کاظمینه.
من رفتم تعداد زیادی از بچه ها رو جمع کردم و رفتیم به اون محل و با راهنمایی مسئولان بازسازی چارچوب رو بلند کردیم و تا دم در ورودی حرم آوردیم حالا دردسر اصلی ورود این چارچوب بزرگ از داخل این چارچوب کوچک بود بعد از شاید بیشتر از نیم ساعت بالاخره تونستیم از اولین خان این چارچوب رو رد کنیم حالا داشتیم علی علی گویان و ابوالفضل ابوالفضل گویان این چارچوب رو تو صحن حرم به سمت محل بعدی که قرار بود از اونجا رد بشه هدایت میکردیم خیلی جلب توجه کرده بودیم و خیلی ها جمع شده بودن حالا به چارچوب تنگ بعدی رسیده بودیم اونجا رو هم به سختی رد کردیم و واردد بخش داخل حرم شدیم و بالاخره اون رو تو محلی که قرار بود برسه قرار دادیم صلوات ها بود که پشت سرهم جاری میشد.
اما اصلا باورمون نمیشد که قراره یه توفیق بالاتر هم نصیبمون بشه ما رو به جایی هدایت کردن که دوتا دری که تازه ساخته بودن و از اصفهان رسیده بود رو قرار داده بودن چه درب های زیبایی بود لایه چوبی روش رو لحظه ای برداشتیم و نگاه کردیم.
حالا دور این دو درب هم می‌ایستادیم و اون ها رو با ذکر ائمه هدایت میکردیم چقدر وقتی نام حضرت زهرا رو میبردیم هدایت این درب ها زیبا بود اصلا چقدر صحن زیبا شده بود با ذکر ائمه تازه فقط ما داخل صحن بودیم همه رو از داخل صحن بیرون کرده بودن وقتی که بالاخره اون درب ها رو هم به محل قرار رسوندیم چوب های روی درب‌ها رو برداشتیم و بچه ها همه اومده بودن و این درب ها را بوسه بارون میکردن چقدر زیبا بود. خدایا شکرت
بعدش خادم های حرم ما رو هم از حرم بیرون کردن ….
نوزدهم تیرماه:
نماز صبح حرم و وداع برنامه ما برای این چندساعت باقیمانده
بعد از نماز بچه ها روبروی ایوان طلای باب القبله حرم نشسته بودن و ذکر رو شروع کردن واقعا چقدر آخرین ذکر دردناک بود …. یاد حرم حسین علیه السلام…. سینه زنی برای پاره جگر زهرا و یاد از امام رئوف امام رضا علیه السلام توی حرم پدر و پسر این امام بزرگوار چقدر قشنگ بود…..
و اما تمام شد از اینجا هم خداحافظی کردیم …. با کوله باری پر از حسرت که چرا داریم میریم
دیگه نوشتن بقیش برام جذاب نیست ……..
به سمت اتوبوس ها رفتیم
به مرز رسیدیم
نماز ظهر را خواندیم
از مرز رد شدیم
سوار اتوبوس ها شدیم
شام خوردیم
بیستم تیرماه
به تهران رسیدیم
آخرین کارهای مسئولیتمان را هم انجام دادیم
به خانه رفتیم
نگاه منتظر مادر و پدر را جبران کردیم
……………. تمام

 

 

نظر بدهید!!!

نظر شما برای “سفرنامه دانشجویی‌ با پای پیاده”

قالب وردپرس